لحظه‌ی رویارویی با گاو

«من در پرانتز» نوشته‌ی فریبا صدیقیم/ نشرِ آفتاب، نروژ/ ۲۰۲۱

(بخشی از این متن در پادکستِ «زاویه‌دید»، نگاهی به کتاب‌های داستانی نویسندگانِ مهاجر، آورده شده است.)

رُمانِ «من در پرانتز» اثری موفق است. موفقیتِ نویسنده در این است که اثرش پیرنگی محکم، پویا و هدفمند با فضاها و شخصیت‌های باورپذیر دارد، به شخصیت‌هاش امکانِ برون‌فکنی می‌دهد و می‌گذارد به هدفِ منطقی کنش‌ و واکنش‌هاشان برسند. از نقطه‌ی درد ـ مرگِ مادرِ نیلوفر، شخصیتِ محوری ـ آغاز می‌شود، در سیرِ خود دست‌وپابستگی نیلوفر را در برابرِ فضای کنترل‌گر و حمایت‌گرِ پدر و دوست‌پسر تصویر می‌کند و سرانجام او را به مسیرِ نه‌چندان هموارِ گسستن از گذشته و خودبودگی هدایت می‌کند.

درونمایه‌

درونمایه‌ی رُمانِ «من در پرانتز» تلاش برای درکِ گره‌های وجودی و رسیدن به آن خودبودگی‌ست که انسان را فرمانروا و ساکنِ قصرِ خودش می‌کند. این تلاش از راه نظم‌بخشیدن، درکِ تصاویر و نوشتنِ آن زندگی‌ است که نیلوفر را ساخته است و آشفتگی، سردرگمی و زیستی انگلی را برای او فراهم کرده است. این درونمایه را می‌توان هسته‌ی اصلی ناسازگاری زیستِ انسانِ معاصرِ ایرانی در جامعه‌یی آونگ میانِ سنت و مدرنیته قلمداد کرد. رُمان به سه فضای زندگی نیلوفر می‌پردازد که درونِ هر کدام تنش‌هایی جریان دارد: فضای زندگی نیلوفر با پدر در تهران پس از مرگِ مادر، آشنایی و فرار با مانی به لُس‌آنجلس و نُه سال زندگی با او، آشنایی با برزو و دخترش دنا. تنشِ فضای اول برآیندِ شخصیتِ کنترل‌گرِ پدر و شکنندگی شخصیتِ نیلوفر است که نمی‌تواند آشکارا در برابرِ پدر بیایستد. نیلوفر در فضای دوم با شخصیتِ حمایت‌گرِ مانی روبه‌روست که قفلی دیگر بر دست‌وپابستگی او می‌زند. هر دوی این فضاها سببِ شکل‌نگرفتنِ شخصیتِ مستقلِ نیلوفر می‌شود، اعتمادبه‌نفس را در او می‌کشد، در تصمیم‌گیری ناتوانش می‌کند و دورِ باطلی از زیستی انگلی بر او تحمیل می‌کند. فضای سوم گرچه آلوده به تنشی ژرف میانِ برزو (پدر) و دنا (دختر) با سپیده (مادر) است، اما دست‌کم برای نیلوفر پویا و راه‌گشاست. دستاوردِ این پویایی از یک‌سو اظهارعلاقه‌ی برزو به نیلوفر است ـ که سببِ تقویتِ اعتمادبه‌نفسِ او می‌شود ـ از سوی دیگر الگوگرفتن از تلاشِ دنا برای کنده‌شدن از رابطه‌یی بیمار و رسیدن به استقلالِ شخصیتی‌ست. با پیش‌نهادِ برزو است که نیلوفر دست از دیدنِ تصاویرِ‌ زندگی و حس‌وحال‌هاش زیرِ «سقف»‌های گوناگون برمی‌دارد و به نوشتن روی صفحه‌ی کامپیوتر رومي‌آورد تا شاید بتواند از بازی‌کردنِ نقشِ قربانی دست بردارد و زندگی دیگری را آغاز کند.

نگاه ابژکتیو

در بسیاری از رُمان‌ها و داستان‌های فارسی نگاه نویسنده سوبژکتیو است. این نگاه البته مدرن است، اما هم‌چون لایه‌ی ضخیمی عمل می‌کند که نمی‌گذارد خواننده فضا و شخصیت‌ها را شفاف با تکیه بر کنش‌ و واکنش‌هاشان بشناسد. از سوی دیگر این رویکرد به یک معنا دست‌درازی نویسنده است در روالِ داستان برای پیشبردِ نگاه و اندیشه و حسِ خود. در این حالت است که اثرِ ادبی نویسنده‌ی ایرانی تبدیل می‌شود به توهمِ اندیشه‌های فلسفی، شاعرانه، نوستالژیک، آه و ناله، خودقربانی‌نمایی، تئوریزه‌کردن و روشن‌فکری‌کردنِ بدبختی‌ها و بدبیاری‌های شخصیت و موضوع و درونمایه. فریبا صدیقیم این بازی را به‌هم می‌زند. رویکردِ اپژکتیوِ او موجب می‌شود هم ضرباهنگِ اثر درجا نزند و هم که به صدای شخصیت‌ها گوش بدهد. منظور از گوش‌دادن به صدای شخصیت‌ها این است که در کنش‌ و واکنش‌های آن‌ها دخالت نمی‌کند، فضا را می‌سازد و شخصیت‌ها را در موقعیت قرار می‌دهد و می‌گذارد همان‌گونه عمل کنند که ویژگی‌هاشان می‌طلبد. زبانِ شخصیتِ محوری رُمان، نیلوفر، زبانی تصویری‌ست؛ زبانی غیرکلیشه‌یی، جاندار و روان در برون‌فکنی حس‌وحالِ او. چیدمانِ صحنه‌ها و موقعیت‌ها هوشیارانه و جاندارند و جز چند مورد مصنوعی نیستند.¹ آشنایی‌زدایی از اشیا و مکان‌ها، دادن حسِ انسانی به آن‌ها و همچنین نمادها به‌دلیلِ همین نگاه ابژکتیو مصنوعی و چسبیدنی نیست، با حس‌وحالِ فضایی که شخصیت‌ها درگیرش هستند همسویی دارد.²

تک‌صدایی یا چندصدایی

رُمان در اختیارِ زاویه‌دیدِ اول‌شخص، نیلوفر، است و با یادمان‌های او از روزهای بستری‌شدن و مرگِ مادر در لُس‌آنجلس آغاز می‌شود. تا پیش از آمدن به آمریکا و آشنایی با دنا و برزو، تنها سه‌بار بخش‌های کوچکی به روایتِ دیگری ـ پدر ـ وجود دارد. آشنایی با دنا پای او را هم در دو بخشِ کوتاه به روایت‌های رُمان باز می‌کند. سؤال این‌ است: آیا این رُمان فرآورده‌ی نوشتن‌های نیلوفر است؟ اگر این‌گونه است روایت‌های پدر و دنا از کجا آمده‌اند؟ آیا فرآورده‌ی تخیلاتِ نیلوفر است؟ یا هدفِ نویسنده این بوده که بُعدی چندصدایی به رُمان بدهد؟ در این حالت می‌بایست نه‌تنها حجمِ روایت‌های پدر و دنا  بیش‌تر می‌بود، که حتا تعدادِ شخصیت‌هایی که روایت‌های خود را دارند نیز بیش‌تر می‌شد؛ شخصیت‌هایی هم‌چون اسفندیار، سحر، مانی، برزو. گرچه می‌توان تصور کرد که اگر نویسنده فضای بیش‌تری در اختیارِ صداهای دیگر می‌گذاشت ما با طیفِ رنگینی از حس و اندیشه روبه‌رو بودیم که درکِ گسترده‌تری از کنش‌ و واکنش‌های شخصیت‌ها به‌دست می‌داد³، اما این اثر در شکلِ کنونیش آن اندازه سرِ پای خود است که بتوان گفت این صداهای بسیار اندک ـ و همچنین بخشِ آخر که از زاویه‌دیدِ سوم‌شخصِ معطوف به نگاه نیلوفر نوشته شده ـ به‌سببِ بازی‌نکردنِ نقشی در گسترشِ اطلاعاتِ داستانی و روندِ روایتی و همچنین کم‌حجمی، به ساختارِ رُمان که پیرنگی حساب‌شده‌ و منطقی دارد اندکی خدشه وارد کرده است.

پس‌زمینه

آثارِ ادبی نظام‌هایی پویا هستند که عناصرِ موجود در آن‌ها در مناسباتِ پیش‌زمینه‌یی و پس‌زمینه‌یی با یک‌دیگر ساخته می‌شوند. زمانی که سال‌ها از انتشارِ یک رُمان می‌گذرد و به دستِ‌ نسلی می‌رسد که از آن فضا دور شده، تنها با پس‌زمینه‌ی سیاسی، اجتماعی و فرهنگیش می‌تواند با نسل‌های آینده‌ ارتباط برقرار کند، وگرنه گنگ و ناشناختنی می‌شود. زیستِ انسانِ ایرانی هیچ زمانی زیستِ خودمختار در زندگی خصوصی نبوده و همیشه موردِ هجومِ گفتمانِ سیاسی فرهنگی مسلط بوده است. ردِپای خشن و بیماری‌زای سیاست‌های حکومت در چند دهه‌ی اخیر به‌روشنی نشان می‌دهد که کنش و واکنشِ تک‌تکِ ما بدونِ درنظرگرفتنِ این هجومِ وحشیانه و ویرانگر درک‌ناشدنی‌ست. در رُمانِ «من در پرانتز» نیلوفر متولدِ اوایلِ دهه‌ی شصتِ خورشیدی در تهران است. در فضای بعد از انقلاب به‌دنیا آمده و بزرگ شده و در هیجده سالگی به آمریکا می‌رود. نویسنده این فضا را تنها در دو مورد، و آن‌هم گذرا، نشان می‌دهد (فضای دبیرستان و کنش و واکنش‌های دختری به‌نامِ سحر که شخصیتی یاغی‌ست در برابرِ ناظمِ عبوس و مؤمنِ دبیرستان؛ و یا زمانی که نیلوفر با مانی به گردش می‌رود و می‌ترسد که اگر توسطِ پلیس ـ و نه گشت‌های ارشاد ـ دستگیر شوند چه بکنند). سه جهانِ خردی که صدیقیم می‌سازد از کمبودِ پس‌زمینه‌ها، یا همان جهانِ پیرامونی، رنج می‌برد؛ به‌ویژه جهانِ خردِ خانه‌ی پدری، به‌گونه‌یی که شخصیتِ پدر خلاصه می‌شود در رفتاری بیمار‌گونه‌، کنترل‌گر، مستبدانه‌ و بری از حسِ همدلی و درکِ نیازهای دختر. گویی او تنها برای جبرانِ نبودِ همسر و احترام به خاطره‌ی اوست که تلاش می‌کند نیلوفر را از خطراتِ احتمالی دور نگه‌ دارد. اما این خطراتِ احتمالی چیست؟ چرا هراس دارد که دخترش «خراب» بشود؟ چرا از رابطه‌گیری او با هم‌سالانش و دیگران ـ حتا دوستش اسفندیار ـ واهمه دارد؟ فضای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایرانِ دهه‌ی شصت و هفتادِ خورشیدی چه نقشی در نگرانی‌ها، ترس‌ها و تصمیم‌گیری‌های او و دیگر شخصیت‌های داستان دارد؟ تهرانِ نیلوفری که تا هیجده سالگی در آن زندگی کرده چه شکلی‌ست؟ کدام ترس‌ها، نگرانی‌ها، کامیابی‌ها و ناکامی‌ها را در او برمی‌انگیزد؟ لُس‌آنجلسِ نیلوفر چه نقشی در سرسپردن به زندگی انگلی نُه ساله با مانی داشته است؟ این پس‌زمینه‌ها در هر اثرِ ادبی بسیار مهم است، رنگ‌آمیزی شخصیت‌ها را متنوع‌تر و پیرنگ را مستحکم‌تر می‌کند و به‌ویژه به گسترشِ معنایی اثر می‌انجامد. این کمبود، جلوه‌ی «من در پرانتز»‌ را خدشه‌دار می‌کند.

ایا نیلوفر خواهد توانست مسیرِ سنگلاخِ خودبودگی را به‌سلامتِ بگذرد و فرمانِ زندگیش را در دست بگیرد؟ نویدِ این گذر در دو لحظه برجسته می‌شود: زمانی که نیلوفر کشاکشِ درون را پس می‌زند و به برزوی خواهانِ رابطه نه می‌گوید، و همچنین در آخرین بخشِ رُمان ـ زمانی که مانی را پس از دو سال در بازار می‌بیند و دل‌دل می‌کند که آیا برود و با او روبه‌رو بشود یا نه. او در این دو موقعیت «لحظه‌ي رویارویی با گاو» را روشن و بی‌پرده درک می‌کند، بر آشوبِ درون چیره می‌شود و به خود وفادار می‌ماند. موفقیتِ فریبا صدیقیم از جمله در این نکته است که می‌داند روبه‌روشدن با غول‌های درون به‌سادگی امکان‌پذیر نیست و قهرمانش تا بیرون‌راندنِ لاشه‌هایی که در زیرزمینش خانه کرده‌اند راهی دراز در پیش دارد. از این دیدگاه می‌توان این کتاب را در ژانرِ رُمانِ رشد جا داد.

 

•• «لحظه‌ی رویارویی با گاو» زبانزدی اسپانیایی است به‌معنای لحظه‌ی سرنوشت‌سازِ رویارویی با حقیقت.

۱. یکی از این صحنه‌ها، در ص ۱۸۲ تا ۱۸۶ کتاب رخ می‌دهد. آن‌جایی که نیلوفر با برزو کنارِ دریا قدم می‌زنند و در موردِ اعتماد و رابطه و… گفت‌وگو می‌کنند. این گفت‌وگو دست‌انداز دارد و چندان باورپذیر نیست. سؤال و جواب‌ها به‌هم نمی‌خورد. این‌جا به‌نظر می‌آید که نویسنده خواسته این گفت‌وگو را به‌سوی هدفِ موردِ نظرش پیش ببرد، به صدای صحنه گوش نداده و اندکی مصنوعی است.

۲. برای نمونه مجسمه‌ی مانکن، زمانی که مادر در بسترِ مرگ است و نیلوفرِ سیزده ساله با او واردِ رابطه‌یی تخیلی می‌شود.

۳. یک نمونه از چنین امکانی در بخشِ «من بچه‌ مامانم نبودم؟» رخ می‌دهد که از زاویه‌دیدِ دنا روایت می‌شود. این صحنه که رویارویی دنا با سپیده (مادرش) است، در چند صفحه بعد از زاویه‌دیدِ نیلوفر روایت می‌شود. شکافی که بینِ این دو روایت از یک واقعه وجود دارد، برملاکننده‌ی بسیاری چیزها در زندگی این دو شخصیت است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

فهرست