نشریهی ادبی/ فرهنگی «آوای تبعید» شمارهی ۲۰/ تابستانِ ۱۴۰۰
«برزخ» نوشتهی شهرنوش پارسیپور/ نشرِ باران/ ۲۰۲۱
گرتهی ساختاری رُمانِ «برزخ» وامگرفته از کتابِ «برزخِ» دانته است. برزخِ دانته بر کوهی بنا شده که دامنهاش دوزخ است و قلهاش بهشت و جاییست که گناهکاران تزکیه میشوند تا به بهشت بروند. «برزخِ» شهرنوش پارسیپور اما از یکسو دادگاهیست برای محاکمهی ستمکارانی چون مردِ شکارچی، از سوی دیگر مکانی برای بازگویی داستانِ زندگی آدمهایی که یکییکی واردش میشوند و سرآخر تالاری که آدمهای گوناگون از هر صنف و دستهیی در آن گِرد آمدهاند تا نظرگاههای سیاسی/ اجتماعی/ فرهنگی/ فلسفی/ دینی خود را به بحثوجدل بگذارند.
تیپسازی در «برزخ»
در «برزخ» چهارده مُرده حضور دارند. جز یک نفر از آنان ـ محمدعطا، تروریستی که با هواپیما به یکی از برجهای نیویورک کوبید ـ باقی تخیلی هستند. همهی آنها نماینده یا تیپِ اجتماعی هستند. از زهراخانم که تیپِ زنِ ناآگاه و زحمتکش است تا شکارچی که ستمکاریست که تنها دغدغهاش خورونوش و خوابیدن با دخترهای باکره است تا اشرف که تیپِ زنِ جوانیست که به دستجاتِ چریکی پیوسته تا بهروز که یک جامعهشناسِ روشنفکر است تا تیمسارِ که همچنان فدایی اعلیحضرت است تا یعقوب که یک یهودی ایرانیتبارِ ساکنِ اسرائیل است و… گرچه داستانِ زندگی هر کدام با دیگری تفاوت دارد، اما هیچکدام از آنها را نمیتوان «شخصیتِ» داستانی بهحساب آورد؛ به این معنا که نمایندهی خودِ خودشان باشند با پیچیدگیهای انسانی زنده. آنها تنها نمایندهی اندیشهها و دغدغههای نویسنده هستند که با انتخابِ زاویهدیدِ دانایکل دستش را بازگذاشته تا به ریزترین اندیشهها و احساسِ تیپهای ساختهشده دسترسی داشته باشد.
جدلها در «برزخ»
«برزخ» در مجموع جاییست شبیه کلاب هاوسِ امروزی با تنها یک اتاق؛ اتاقی که همه چیز از تاریخِ قدیم و معاصر، انقلاب اسلامی، جنگِ ایران و عراق، نظرگاههای چریکها و مجاهدین، مباحثِ اجتماعی/ سیاسی/ فرهنگی، جدالهای دینی و مذهبی، مدرنیته و مدرنیزاسیون، مشکلاتِ محیطزیست، دعوای اسرائیل و فلسطین و حتا داروین و تنازعبقایش در آن به بحث گذاشته میشود. در این اتاق ـ یا تالار ـ تقریبن هیج دو نفری نیستند که با هم اختلاف نداشته باشند. سطحِ آگاهی همهی این تیپها از نظرگاههایی که با عصبیت از آنها دفاع میکنند و راهحلهایی که برای مشکلات ارایه میدهند کهنه و بسیار سطحیست. شاید تنها کسی که اندکی، تنها اندکی، توانِ شک به خود و دیگران را دارد و نظرگاههاش قدری بهروزتر است، بهروزِ جامعهشناس است که در آمریکا زندگی میکرده. اما بهنظر میآید این شکاکیت پوششیست برای اظهارنظرهای طولانی او در هر موضوعی. در این اتاق همهی مشکلات و بدبختیها مطرح میشود تا دستکم، حالا که راهحلی در افق پیدا نیست، آدمها خودشان را سبک کنند. تاریخِ نگارشِ اثر سالِ ۲۰۰۲ میلادیست. شاید، تنها شاید، در نوزده سال پیش این بحثها میتوانست برای گویندهها و شنوندههایی که آگاهی چندانی نداشتند رهگشا باشد، اما امروزه با انفجارِ اطلاعات و وجودِ شبکههای متنوعِ اجتماعی چنین بحثهایی بهشدت دستمالیشده و سطحیست.
پرگویی در «برزخ»
کاریترین ضربه به این اثر را پرگویی/ پرنویسی زده است. گویی به نویسنده اعلام کرده باشند میتوانی تنها یک کتاب بنویسی. کتاب کشکولیست از همه چیز، از مردسالاری تا نظرگاههای فمینیستی، از تاریخِ قدیم تا جدید، از تورات تا قرآن، از جدالهای دینی تا سرمایهداری و امپریالیسم و استعمار و… پرگوترین تیپ در این اثر همان بهروزِ جامعهشناس است که میتوان نمایندهی نویسنده در داستان بهحسابش آورد. او پنجمین مُردهییست که به تالارِ برزخ وارد میشود. همه را به سؤال میگیرد، پاسخِ همه را میدهد، اظهارنظرهای طولانی در موردِ همه نوع موضوعی میکند و تلاش دارد تیپی ارایه دهد که اهلِ مداراست، به پاسخهای سنتی قانع نیست، شک دارد و در یک کلام روشنفکریست که با عصبیت داوری نمیکند. اما آنچه پسوپشتِ این تلاش خودنمایی میکند نمایندگی بخشی از «روشنفکری» ایرانیست که همیشه جایی میایستد که آب زیرش نرود؛ روشنفکری که عاشقِ به دریارفتن و خیسنشدن است. نظرگاهها و اظهاراتش گاه چنان طولانی و شاخهبهشاخه و دمدستیست که توانِ خوانندهی حرفهیی را هم درهم میشکند، چه رسد به خوانندهیی که دوست دارد یک داستان بخواند.
عنصرِ داستان در «برزخ»
با توجه به نکاتی که گفته شد طبیعیست که نهتنها فرم و تکنیکهای روایی، که خودِ داستانِ زندگی این چهارده نفر و چهگونگی مرگ و به برزخرفتنشان قربانی بحثوجدلهای موردِ علاقهی نویسنده شود. داستان شروعِ جذاب و برانگیزانندهیی دارد و گذشته از لنگیهای زبانی و تصویری، تا آمدنِ پنجمین نفر، بهروزِ جامعهشناس، در مجموع تحملپذیر است؛ اما با واردشدنِ او به تالارِ برزخ، اثر رفتهرفته به تسخیرِ اندیشهها و برداشتها و تفسیرهای او درمیآید و تبدیل به کتابی میشود در ژانرِ تعلیمتربیتی؛ با پژواکی سخت عتیق از نظرگاههای منورالفکرهای صدرِ مشروطه که چون مفاهیمِ فلسفی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی فرنگ در آنها تهنشین نشده بود، ظرفِ دیدگاههاشان چون دیگی بود که هر چه بهدستشان رسیده بود ریخته بودند در آن تا آشی بپزند برای تعلیم و تربیتِ رعیت.
زبان در «برزخ»
زبان در «برزخ» زبانیست بسیار آسانگیر؛ زبانی بیتوجه به ساختارِ جملهها، ولنگار در انتخابِ واژههای بهجا، با تعبیراتی نادقیق و نپخته؛ زبانی که محکم و یکدست نیست. رگهی بسیار نازکی از طنز در برخی فرازها وجود دارد که به دلایلِ اشارهشده پرورانده نمیشود. شاید اگر نویسنده تیپهای ساختهشدهاش را میگذاشت داستانِ زندگی خود و روبهروشدنشان با مرگ و رفتارشان در برزخ را روایت کنند، این رویارویی میتوانست به طنز یا داستانی با ساختاری محکم بروید و حاصلش تابلویی شود از جامعهیی سرشار از ناسازگاری؛ شاید اینگونه میشد خودِ امروزیمان را در آن تابلوها ببینیم، بهجا بیاوریم و فردایمان را به چاره بنشینیم شاید…
پارسیپور در کتابِ «زنان بدونِ مردان» در پی شناختِ هویتِ گمشدهی زنانه با نگاهی عرفانی/ فمینیستی و بررسی بحرانِ این هویت در تاریخ و ساختارهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی هویتِ زنانه و مردانه است.
او در رُمانِ «عقلِ آبی» تلاش دارد جامعه و بهویژه مردان را با روحِ زنانهی خود آشتی دهد و زنان را هم که سرشار از باورهای غلط از زنانهگیشان هستند با روحِ مردانهی خود آشنا سازد.
طوبا در رُمانِ «طوبا و معنای شب» در پی حقیقت است. سرانجام کشفش میکند، اما نمیتواند بیانش کند تا زمانی که لحظهی مرگش فرامیرسد.
شهرنوش پارسیپور در «برزخ» نیز تلاش میکند فضایی بیافریند که این بنیادهای فکری را موردِ کندوکاو قرار دهد؛ با یک تفاوت بزرگ: زهرا، زنِ مردهشوری که نقشی اصلی را در تالارِ برزخ بازی میکند و در پایانِ رُمان در بسترِ مرگ است، آخرین جملهاش چنین است «من زیباترین باغِ جهان را واگذاشتم تا اندکی آزاد باشم، اما نمیدانم چرا اینجا هستم.» در این جمله که اشارهیی به استورهی آدم و حوا و هبوطِ آنان به زمین دارد، دیگر از آن سرخوشی همراه با رنج و درد در تلاش برای دستیابی به هویت و آشتی با روحِ زنانه/ مردانه و رسیدن به «حقیقت» در آن سه اثر خبری نیست؛ بهجای آن افسوس و دریغ و پریشانی از بودنیست که چراییش ناروشن است.