مردی آنور خيابان، زير درخت قصه آدم های دور است. آن قدر دور که میتوانند زيردرخت روبه روی پنجره خانهمان باشند! نه! باور کنيد که چرت و پرت نمیگويم. قبول دارم که عجيب است اما حقيقت دارد!
قصه آدمهايی که هر روز میبينيمشان اما آنها را نمیشناسيم و به راحتی از کنارشان رد میشويم و در مقابل، آدمهايی که خيلی از ما فاصله دارند اما به خوبی آنها را میشناسيم و برايشان دلتنگ میشويم.
آدم هايی که برای فراموش نکردن زادگاهشان جمعه هر هفته در خانه اقوام و آشنايان جمع میشوند؛ جايی که به قول خودشان «تکهای از خاک وطن است» و يا يک مرکز فرهنگی اصيل راه میاندازند با جلسه شعر و ادب. آدمهايی که بين شرق و غرب اين کرهی گرد ماندهاند و به عشق برنج دم سياه باسماتی با چلوکباب سلطانی و خاطراتشان زندگی میکنند. خواندن همچين کتابی از بهرام مرادی که خود نويسنده مهاجر است و سالهاست در برلين زندگی میکند عجيب نيست. کتابی که داستان هايش در خارج از ايران میگذرد و شخصيتهايش هم دلتنگ هستند.
«حالا که توفان خوابيده و باران آرامتر شده، من رسيده ام هوتن شتراسه. جايی که دو لبنانی رقيب، چلوکباب و قرمهسبزی و باقالیپلوی ايرانی میفروشند. ماشين را جايی که هيچ درختی نيست پارک میکنم و صدای سوتی میشنوم. ناصر، آن ور خيابان، جلوی يک مغازه چينی ايستاده. باز ايشان هوس غذای چينی کرده اند. من که غذاخور نبودهام، تکليف بستنیهويجی که میخواستم پيش ابولی بخورم چه میشود؟» اين مجموعه داستان شامل ۱۲ داستان است به اضافه مقدار کمی طنز و تضاد! اما اين تضاد در نثر، آنقدر خستهات نمیکند که از خواندن کتاب پشيمان بشوی. گرچه وقتی تمام داستان ها را میخوانيم، نمیتوانيم باور کنيم که همه داستانهای اين کتاب را يک نفر نوشته است. مثلا نوع نگاه و نثر داستان «بايد بايد بايد جهانی بشوند و …» که شوخی کوچکی هم با صادق هدايت کرده با داستان «بیتابیها مردِ تاريک» به قدر دو دنيا فرق دارند. شايد هم داريم دفتر خاطراتی پر از قصه میخوانيم، شايد…
مجموعه داستان «مردی آنورِ خيابان، زير درخت» را نشر کاروان با قيمت ۱۷۵۰ تومان منتشر کرده است.
(راستی از بهرام مرادی کتاب «خنده در خانه تنهايی» را هم خواندهايم. کتابی که جايزه بهترين مجموعه داستان منتقدان مطبوعات را نصيب خود کرد.)