«حالا من كه در برلين نشستهام، همچين اين ور آب هم نيستم. بين ما دريايي نيست كه؛ اقيانوس هم حكما نيست. در حال حاضر همه چيز فارسي در اين ور آبها داريم. نويسنده هم يكی از اين چيزها.» بهرام مرادی در گفتوگو با یوسف علیخانی
خنده در خانهی تنهایی سومین اثر به چاپ رسیده از بهرام مرادی است. از مرادی دو اثر دیگر به نامهای در شکار لحظهها (۱۹۹۳) و یک بغل رز برای اسب کهر (۲۰۰۰) به چاپ رسیده و اثر اخیرش، خنده در خانهی تنهایی سال ۱۳۸۱ مورد توجه منتقدین و خوانندگان قرار گرفت. این کتاب شامل هفت داستان کوتاه است. داستانهایی متفاوت نه از وجه محتوایی که از جهت نوع نگاه و بیان روایت. مرادی نویسندهی ادبیات مهاجرت است، اگرچه خودش معتقد است کجا بودناش چندان مهم نیست. او بی حس نوستالژی و بدون آه و افسوسی از گذشته مینویسد. به همین دلیل در داستانهاش از آن نگاه سیاسی و منفی که معمولن در ادبیات مهاجرت دیده میشود، خبری نیست. نه بیانیه صادر میکند و نه آواز وطن وطن میخواند. داستان آدمهایی را تعریف میکند که هر جای دنیا ممکن است باشند. شخصیتهای داستان معمولن مثل صحنهی نمایش در محیطی بسته نشان داده میشوند. گرچه نویسنده داستانهایش را در خیابانهای برلن نوشته ! اما آدمها در چهار دیواری خودشان هست که تعریف میشوند. در داستان ال دزدیده شدن لباسهای زیر چند همسایه توسط ناشناسی، بهانهایی میشود برای ورود آدمهایی به داستان. در اینجا مرادی برای تعریف شخصیتها نگاهی هم به اساطیر دارد.
مرادی نویسنده ی لحظههاست. گذشته برای او نه خیلی دور که همین چند ساعت پیش است و آینده تنها چشماندازی تا چند دقیقهی دیگر دارد. اعتقاد به عدم قطعیت (به قول دوستی این اعتقاد خودش یعنی یک چیز قطعی!) و به هجو کشیدن روابط آدمها دستمایهی تمام داستانهای مرادی است.
در داستان دو دقیقهیی طنزی گزنده حکم فرماست. مولف نگاهی به سبک نگارش خطی داستان کهن دارد و در انتقاد به این شیوه یکی از شخصیتهای قصه را از داستان بیرون میکشد و میآورد تا در خانهی نویسنده که اعتراضش را نسبت به داستانهای تکراری و آغاز و پایان های مکرر و نخ نما شده اعلام کند. در این داستان راوی که همان نویسنده باشد بارها وارد متن میشود و با شخصیتهای داستان گفت و گو میکند یا با صدای بلند فکر میکند که این شیوه این روزها زیاد دستمالی شده. قلم مرادی قلمی بی خیال، خندان و سرکش است. با زبان فارسی شوخی دارد و سر به سر کلمات میگذارد. آشپزخانه را مینویسد آشپزخانه و همسر را همسر صدا میکند. یعنی به تمامی درگیر میشود با زبان چه از وجه فرمی و چه از نظر شکل ظاهری کلمات. و یا حتی از نظر محتوی و باری که هر کلمه بر دوش دارد. شاید پشت این بازی با کلمات تفکری خوابیده باشد که غیر از آن که میخواهد کاری نو در عرصهی نگارش زبان فارسی انجام دهد، اشارهای هم به معضلات و مسائل اجتماع آدمها دارد. همسری که باید همسر میبود، حالا دیگر کمکم انگار شده آینهی عذاب و آشپزخانه تنها مکانی است برای پخت و پز و پخت و پز و پخت و پز و دایرهی بطالت که شعاعی به اندازهی تمام عمر آدم دارد.
مرادی شیوهای ی نو و منحصر به خودش دارد. او زمانها را میشکند و روایت را مثل پازلی به هم ریخته میریزد جلوی چشم خواننده تا ذهن را درگیر کند. کاری که در داستان شوهری برای ایلونا میکند، تا خواننده را درگیر فرمی کند که محتوایی ساده را در برگرفته. داستان ماجرای ازدواج زنی است که از همسرش جدا شده و دنبال همسری جدید میگردد. یک اتفاق واقعی که نحوهی روایتش اصلن به ترتیب زمانی نیست که در واقعیت ممکن است به وقوع بپیوندد. در داستان چ ک ه راوی کسی است که رفته تا خودش را رسمن دبوانه اعلام کند. علاوه بر طنز خارقالعادهایی که در فضای داستان جاریست، نوع نگارش نویسنده خنده دارتر است (می گویم خندهدار چون به نظرم این صفت برازندهایی است برای چنین اثری و اتفاقن نکتهی درخشان اثر هم همین است.) علاوه بر کلماتی که عمری سر هم نوشته میشدند و حالا به شکل شگرفی جداجدا نوشته میشوند، در تمام طول داستان یک نقطه یا ویرگول یا علامت سؤال وجود ندارد و خواننده خیال میکند جدن با یک دیوانه طرف است! ذهن نویسنده به قدری فعال و سیال عمل میکند که به راحتی خواننده با داستان همراه میشود تا جایی که شخصیتها موجوداتی میشوند از جنس کلمه و گویی داستان هیچ پایانی ندارد. پایان داستان در ذهن خواننده شکل میگیرد و از آنجا که داستانهای مرادی دارای المانهایی نیستند که مربوط به مکان یا زمانی خاص باشند، میشود گفت که این داستانها تاریخ مصرف ندارند و تقریبن در هرزمان و به هر زبانی میتوانند تاثیر گذار باشند.
داستان نویسنده غول است ماجرای نسل روشنفکری است که در انزوا دچار توهم خودبزرگ بینی شده. عنکبوت سنبل طرد و ترک، تنها همدم چنین نسلی است و نویسنده محبوس در چهاردیواری، همان روشن فکر برج عاج نشینی است که در دنیای ذهنی خود دن کیشوت وار زندگی میکند.
مهمانی سر نگرفت به سخره گرفتن زندگی خانوادگی با اگر و مگرهای دست و پاگیرش است که کار آدم را به مرگ تدریجی در دایرهی مکررات میکشاند. آرزوهایی که در برهوت واماندگی برباد میروند. داستان پایانی این مجموعه چشمهای پنهان روز واقعه به عقیدهی نگارنده درخشانترین اثر این مجموعه است، اگرچه کمی فاصله داشت با فضای داستانهای دیگر. داستان در فضایی شاد شروع میشود. جشن عید سعید باستانی در خانهی فرهنگ آلمان. همه چیز به خوبی پیش میرود، دیدارها تازه میشود و بگو بخند و سر سلامتی… اما پس این شادی ظاهری خواننده منتظر اتفاقی است. چیزی نگرانکننده زیر پوست داستان در حال شکلگیری و رشد است. تا جایی که میرسد به ماجرای کنفرانس برلن، فرهنگ ایرانی و فضاحت و فحش و کتککاری که مثل روی دیگر سکهایی خود را نمایان میکند. کابوسی که خواننده را میکشد تا دم در قطاری که قرار است برندگان یک مسابقه را ببرد به تعطیلات لب ساحل، قطاری که میرود به سمت هیچستان. پیشتر از زیباییهای فنی کار مرادی و نحوهی نگارش و روایتش خیلیها گفتند. اما چیزی که بیش از همه مرا به فکر میبرد این است که چرا کارهایی از این دست کمتر و کمتر در ادبیات ما اتفاق میافتد؟ چرا این روزها تا این حد به کارهای متوسط اهمیت میدهند؟ آیا دستانی در کارند تا سلیقهی عموم را در حد پایین نگه دارند؟ وقتی نگاهی میاندازم به کتابهایی که امسال تالیف و منتشر شده، خندهام می گیرد، خندهایی به تلخی خنده در خانهی تنهایی! و اما… و اما در پایان بگویم که این یادداشتها نقد نیست، مروری است بر آن چه این روزها میخوانم، یادداشتهای یک زن خانهدار در باب کتاب و کتابخوانی !