«الفبای گورکنها» نوشتهی هادی کیکاووسی/ نشرِ مهری/ ۲۰۱۹
(بخشی از این متن در پادکستِ «زاویهدید»، نگاهی به کتابهای داستانی نویسندگانِ مهاجر، آورده شده است.)
نقدِ سنتی به زندگی نویسنده، اندیشهها و حسهای شخصی و اجتماعی او اهمیت میدهد و نقدِ مدرن به ساختارِ اثر. گاهی اما برای پیبردن به ساختوسازِ یک اثر به هر دو نیاز داریم. در «الفبای گورگنها» برای شناختِ بُنمایههای داستانها باید به این نکته توجه کنیم که هادی کیکاووسی روزنامهنگار بوده و اهلِ شهری بندری. او خود در برخی از داستانها حضوری پویا یا پوشیده دارد؛ این حضور اما بادقت کنترل میشود تا نویسنده را همهکارهی پیشبردِ روایت نکند. او تجربههای زیستهاش را درونی کرده و گاه با بهکارگیری جملاتِ ساده، واقعیتِ بیرنگآمیزی و خبری، رویکردی ژورنالیستی به داستانی که روایت میکند دارد، گاه فضا و موقعیتی شاعرانه میسازد و گاهی راوی تردستِ لحظههای حساسیست همچون نویسندهیی داستانگو. داستانها هماره در فضایی با زمینهی «واقعی» و گرهافکنی گنگ آغاز میشود که گرچه گاهی سکته میاندازد در روالِ خواندن، اما تازگی و تراوتِ زبانی و تصویری کنجکاوی را تحریک و تقویت میکند. این گرهافکنی و گرهگشاییها آن جملهی «بارگاس یوسا» را بهیاد میآورد که میگوید «داستان مثلِ یک استریپتیزِ وارونه است. اول لخت است و یواشیواش تکهتکه لباس تنش میشود.»
داستانهای این مجموعه را میتوان به سه دسته نقسیم کرد:
دستهی اول داستانهایی هستند با زمینه، ساختار و پرداختی رئال: «گوش شهردار»، «در عسل تنباکو»، «جلد جلاد» و «مقدمات فراگیری جهل مرکب». هر داستانِ کوتاهی برای بهدستدادنِ ادراکی ژرف از زندگی نیازمندِ ساختاری منسجم، پیرنگی محکم، گرهافکنی پرقدرت و گرهگشایی منطقی است. این چهار داستان علاوه بر داشتنِ این ویژگیها، ابهامِ برخی از داستانهای دیگرِ این مجموعه را ندارند و شفاف و روشن روایت شدهاند.
دستهی دوم داستانهایی هستند با زمینهیی رئال، اما آغشته به وهم و عناصرِ فراواقعی: «دیوانگی در بروکلی» داستانِ شهر است و پدیدههای بیتناسب و ناهمزمان در کنارِ یکدیگر. «الفبای گورکنها» زبانی چفتشده و جاندار با شخصیتِ کارآگاه پلیس دارد؛ گرچه عنوانِ داستان نتاسبی با متن ندارد. «پیرنگ پرنده» داستانیست گروتسگ، طناز و بازیگوش. گویی در این جهانِ بههمریخته تنها همین رویکرد میتواند زندگی را تحملپذیر کند. نوعی بدلزدن است در سطحی دیگر که بالاپایینش مهم نیست، مهم جورِ دیگرش است. دستانداختنِ انگارهیی است که نویسندگان و خوانندگانِ ادبیاتِ فارسی سالهاست با آن دستوپنجه نرم میکنند و برآیندِ آن ذهنهای متوهم است که چون نمیدانند چه بلایی سرشان آمده ـ یا چون میدانند چه بلایی سرشان آمده ـ مدام در پی اثباتِ برتری خود بر دیگران هستند؛ حالا زمانی با بالیدن به کوروش و داریوش، زمانی به بالیدن به هزارویک شبی که فرآوردهی چندین فرهنگ است و اگر پاش بیفتد حتا میتوانند به قهرمانها و ضدقهرمانهای شیعه هم متوسل شوند. بیتوجه به اینکه در هیچ زبانی «چنین بودیم» به «چنین هستیم» ترجمه نمیشود. در داستانِ «اطلس رنگی بازرسی گوشت» ساختنِ دنیای وهمی آنقدر مبهم میشود که خواننده را میرماند چرا که باید مدام برگردد و با خواندنِ دوباره منطقِ فضا، رویدادها و روایت را بفهمد و گرچه در پایان رازگشایی میشود اما در پیکرهی اصلی داستان سردرگمی خواننده را باعث میشود. حتا عنوانِ این داستان دارای چنان ابهامیست که نمیتوان ردی از آن در داستان یافت. به این جمله در ص ۹۷ نگاه کنیم: «اطلس اما اطلس نبود. اطلس بود و جغرافیا نبود. اطلس تن بود. اطلس گوشت. اطلس رنگی بازرسی گوشت.» درست است که راوی این داستان ذهنی آشفته و دنیایی درهمریخته دارد، اما ابهامی که در روایتِ او موجود است، ابهامی مصنوعی و حاصلِ دستِ نویسنده است. داستانِ «جن روستای کهمور» با گرهگشایی پایانی مُهرِ باطلشد میزند بر خرافاتی که از شدتِ تکرار لباسی «واقعی» به تن میکند. داستانِ «گلولهها و استخوان» اما وهمیترین داستانِ این کتاب است، علاوه بر اینکه سفیدنویسی دارد و گویی داغِ نوشتن زیرِ تیغِ سانسور را بر خود دارد. این ویژگی بسیاری از داستانهاییست که بعد از انقلاب نوشته شدهاند که بعدها در برآیندِ افراطی خود به بیسروتهنویسی نزدِ نویسندگانی شد که مقهورِ سانسورِ فزاینده شدند و از تاریخچهی این روند آگاهی نداشتند. و این یکی از تواناییهای هادی کیکاووسی است که دو سبکِ رئالیسم جادویی و پُستمدرنیسم را بدونِ آنکه دربست به دامِ یکی از آنها بیفتد با زمینهیی کاملن رئال ارایه میکند. او از رئال آغاز میکند، عناصرِ وهم و گروتسک را وارد میکند و سرآخر به رئال برمیگردد. این داستان هم یکی از بهترین داستانهای این مجموعه است.
دستهی سوم داستانهایی هستند نمادین: «آرزوهای نهچندان بزرگ» با توصیفی که در داستان آمده «سندورمِ واژگونی عمامهها»ست. «نردبان ترقی» تمامن نمادین است و سرشار از طنزی کافکایی. نمادهای این داستان مابهازای بیرونی دارند و توصیفِ سیستمی است که بابهکارگیری ابزارِ تبلیغی مدرن خوابوخیال و دستوپابستگی میفروشد. در «انقراض خرسهای قطبی» فضایی کافکایی آفریده میشود. داستان بسیار ساده و سرراست و بدونِ دستانداز پیش میرود و بیهودگی زندگی و مرگ، فاصلهی مویین میانِ «قهرمان» و «خائن» شدن و پوچی هر گونه جنگ را نشان میدهد.
نمادها
در بیشترینهی داستانها چند عنصر تکرار میشود که در نگاه اول بهنظر میآید نمادین باشند همچون موج، مرغدریایی، سونامی، بُز، روزنامهی مروارید ساحل، روستایی مخروبه میانِ بیابان، ریلهای قطارمیانِ بیابانی خشک، ایستگاه قطاری که مسافری سوار و پیاده نمیکند، کانکسِ بسیجِ همان ایستگاه، و… در حالیکه در خودِ داستان کارکردِ نمادین ندارند. علاوه بر این با وجودیکه این کتاب «بومینویسی» نیست، اما عناصرِ بومی ـ نمادها و شاید وهم ـ در آن لبپر میزند. بُز و مرغدریایی در بیشترینهی داستانها هستند؛ در همان نزدیکی، روی دیوار. این نقشمایهها هستند تا چیزهایی را تأکید و یادآوری کنند. آیا شاهدند فقط؟ ترجیحبندیست برای یادآوری؟ همیشهگیبودنِ چیزها و آدمها؟… اساسن نمادها و کارکردشان در هر داستانی دو نوعند: یا جزوِ داستان هستند یا مونتاژشده و چسبیدهشده به داستان. در بیشترینهی داستانهای این مجموعه نمادها این دو کار را با هم انجام میدهند. در ظاهر عنصری از یک عکس هستند، هستند چون دیگر عناصرِ واقعیت؛ اما همچنین هستند تا چیزی را یادآوری کنند.
زبان
زبانِ داستانهای این مجموعه چکشی، ساده، امروزی، تصویری، بازیگوش و سرخوش است و این در تقابل قرار میگیرد با اضطراب، وهم و خشونتی که پسوپشتِ برخی از داستانها جریان دارد. در برخی از داستانها پایانِ بازِ داستان ـ پایانِ ناشفاف ـ آن بازیگوشی را محو میکند. در برخی از جملههای داستانها که طبیعتن سؤالیست علامتِ سؤال نمیآید و بهگمانِ من عمدی است چرا که این گونه سؤالها برای راوی بیشتر تأکید است تا سؤالی. این جملهها بیشتر از دهانِ راویی درمیآید که با نثر و زبانی تقریبن واحد میتوان گفت خودِ نویسنده است؛ با توجه به اینکه در بسیاری داستانها راوی روزنامهنگار است، در روزنامهی مروارید ساحل کار میکند و کیکاووس نام دارد.
بهگمانِ من این مجموعهداستان رویکردی پُستمدرنیستی دارد. از میانِ ویژگیهای گوناگونی که برای داستانهای پُستمدرنیستی برشمرده اند، ویژگیها زیر را میتوان در موردِ مجموعهداستانِ «الفبای گورکنها» بهکار برد:
• نبودِ قطعیت در مفهومِ «واقعیت». واقعیت در این داستانها موضوعی اختلافبرانگیز است؛ «واقعیت» همواره مرزِ استواری با «تخیل» ندارد. («پیرنگ پرنده»، «الفبای گورکنها»، «اطلس رنگی بازرسی گوشت» و…)
• چرخهی پایانناپذیرِ فرهنگِ مصرفی («در عسلِ تنباکو»، «دیوانگی در بروکلی»، «نردبان ترقی»)
• بازتولیدِ سبکهای زندگی و نمادهای فرهنگی گفتمان یا گفتمانهای مسلط («نردبان ترقی»،«مقدمات فراگیری جهل مرکب»، «نردبان ترقی»، «گلولهها و استخوان») میانِ سطرها نوشتن، پایانِ باز و سفیدنویسی در برخی از داستانها نشان از جامعهیی ناشفاف و ریاکار است که توانِ درک و قبولِ واقعیتِ زیستی خود را ندارد.
• رسانهها و نقشِ آنها در زندگی. رسانهها تنها ابزاری برای انتقالِ اخبار و اطلاعات نیستند؛ بلکه شکلدهندهی کنش و واکنشها و در خدمتِ گفتمانِ مسلط هستند. («جلدِ جلاد»، «نردبان ترقی»، «پیرنگ پرنده»)
• طنز، هجو و آیرونی همچون شیوهیی راهبردی، نشاندنِ عناصرِ ظاهرن بیربط در کنارِ همدیگر؛ همزمانی ناهمزمانیها («گوش شهردار»، «انقراض خرسهای قطبی»، «دیوانگی در بروکلی» و…)
• جایگزین شدنِ انگارههای ذهنی بهجای روایت و منطقِ روایی («گلولهها و استخوان»، «جن روستای کهمور»، «اطلس رنگی بازرسی گوشت»)
• برخوردی بازیگوشانه با موادومصالحِ داستان. برعکسِ داستانِ مدرنیستی که نوشتن را گونهیی از تفکرِ جدی در بارهی مسایلِ مبرمِ زمانهی خود میداند، داستاننویسِ پسامدرن داستان را وسیلهیی برای تمسخرِ نابخردیهای انسانِ معاصر میداند. («آرزوهای نهچندان بزرگ» و… )
• رویکردِ مدرنیستی تکیه بر خردمندی و هماهنگی دارد. زبانِ این رویکرد خردمبنا است، بازنمایی آن جهانِ واقعی و محسوس است که خرد درک میکند. واژهها در چنین رویکردی پیوندی عینی با مصداقهاشان در جهان واقعی دارد. در نگاه پُستمدرنیستی اما چون واقعیت چیزِ پایداری نیست، پس مدلولِ استوار و یکسانی هم وجود ندارد که بتوان با بهکارگیری دالی مشخص به آن تکیه کرد. پسامدرنیسم یعنی وفورِ دالهای بیمدلول. نمونهی چنین برخوردی را در جابهجای اثر میتوان دید. حتا عنوانِ داستانها هم چنین ویژگی را در خود دارند. برای نمونه: عنوانِ «مقدمات فراگیری جهل مرکب».
دستهبندی این مجموعه در سبک و سیاقِ پُستمدرنیستی به این معنا نیست که نویسنده تلاش کرده اینگونه بنویسد. در بسیاری از داستانهایی که از اوایلِ دههی هشتادِ خورشیدی در ایران نوشته شده است، نویسندگانش تلاش کردهاند و میکنند که تئوریهای ناظر بر این سبک را بر آثارشان تحمیل کنند. بهزبانی دیگر آنها میخواهند داستانی پُستمدرن بنویسند. البته که هر نویسندهیی میبایست به تئوریهای گوناگونِ سبکی و تکنیکی آگاهی داشته باشد، اما با تئوری نمیتوان داستانی نوشت جاندار و برآمده از جهانی که نویسنده را دربرگرفته است. هنرِ کیکاووسی در این مجموعه این است که با برخوردی خلاق با مواد و مصالحِ کارش داستانهایی آفریده که جهانِ تکهتکه، سرگشته، واقعیتهایی سرشار از گروتسگ و طنزی تنیدهشده در واقعیتهای خشنِ پیرامون خود را بهتصویر کشانده است.
هر مجموعهداستانِ موفقی تابلوهایی هستند خودبسنده و درخود. و هنرِ داستانکوتاهنویس در همین است که در زمانی اندک درکی ژرف از موضوع و درونمایهی خود را در ساختاری محکم به خواننده منتقل میکند. «الفبای گورکنها» چنین ویژگیهایی دارد. علاوه بر این، کیکاووسی با شگردِ واردکردنِ عناصرِ نمادین و یک راوی بهنامِ کیکاووس در برخی از داستانها به این تابلوها ویژگی دیگری میدهد: ویژگی اپیزودیک.
بهگمانِ من داستانِ «در عسلِ تنباکو» یکی از تأثیرگذارترین و زیباترین داستانهای این مجموعه است. در این داستان است که ما با مانیفستِ ادبی نویسنده آشنا میشویم آنجاهایی که از زبانِ دایی، مردی که بعد از چهل سال از خارج برگشته تا در روستای پدری زنبور پرورش دهد و تنباکو بکارد، خطاب به خواهرزادهی روزنامهنگارش میگوید «بومینویسی یک دام است دایی. از دهکده خودت بنویس و جهانی بشو تطمیع میکنه. طبیعت بیجانه. پرسشی نداره…» و «به تاریخ شهادت بده اما با پنبه سر نبر. چون پنبه تا حالا هیچ سری را نبریده.» و یا «تو به چی ناسازگاری داری؟… مقالهات را طوری مینویسی که روزنامه بتونه چاپ کنه و با کسایی کار میکنی که تهشون باد میده…»، «… تا صدایی نداشته باشی گنج چی دایی؟ نمیتونی بشینی سانسور کنی خودت را و بعد بگویی گنج ماست… چرا آخه باید همه چیز را در لفافه گفت. من یا شعر میگم یا نمیگم. رودربایستی نداریم که.» او کتابی دارد به زبانی دیگر که در صفحهی آخرش این بند از شعرِ پائول سلان، شاعرِ آلمانی، به فارسی دستنویس شده «به کویر رفتن به گدازانترین مرکزش رسیدن و در آنجا نقشهی شهر هزارچشمه را خاک کردن». شاید بتوان ادامهی این تصویر را در این جملهی دایی جُست که «نوشتن یعنی سوالکردن از دنیا…»
این مجموعهداستان یکی از چند بهترین مجموعهداستانها بهزبانِ فارسی است که در چندین سالِ گذشته چه در خارج و چه در داخلِ ایران منتشر شده است. سرشار از تازگی و تراوت در نگاه، تصویرسازی، زبان و سبکِ نوشتاریست و نشان از نویسندهیی خلاق دارد که دریچههای حسی و اندیشگی خود را به روی جهان باز نگه میدارد؛ و این همان تلاش برای «به گدازانترین مرکزِ کویر» رسیدن است.