دورا؛ زن سى ساله (از مجموعه «مردى آن‌ورِ خيابان، زير درخت» بهرام مرادى)

از منظرى فراخ‌تر، دورا: اين زن سى ساله‌ى يهودی قفقازى، يادآور هر آن چيزى است كه زنده است تا ديگران زنده بمانند. اين داستان از آخرين مجموعه داستان بهرام مرادى حكايت زنى ميانسال است كه وقتى هست دنيا امن و امان است.*

دورا براى خواهرانش، پدرش، دخترش و صاحب‌كارش، همين امن و امنى دنيا را سوغات مى آورد. جدا از شخصيت ويژه دورا كه خواننده افسوس مى‌خورد چرا رُمانى درباره او نمى‌خواند، مرادى دست به ترفند نه چندان تازه اما خوب اجرا شده زيرنويس مى‌زند. * * آنچه كه اجراى يک تكنيک را در داستان موفق مى‌كند، ديده ‌نشدنش است. حاشيه‌روى در داستان عمرى به درازاى داستان‌گويى دارد. نقالان قديم و هزار و يک شب و دن كيشوت و «ژاک قضا و قدرى»، شاهدين ما هستند. البته تكنيک زيرنويس در داستان دقيقاً همان حاشيه‌روى نيست. خود زيرنويس يا پانويس يا پاورقى، در ادبيات قديم ريشه در شروح شارحان كتب عظيمه دارد؛ آن‌جا كه شارح، در شرح و يا تصحيح نظرات استاد اعظم، «ان قلت‌هاى» خود و يا ديگران را مى‌گفته و بر متن موجود حاشيه مى‌رفته است. با اين حساب، كتاب اخير خود اثرى مجزا و مستقل بوده از آن كتاب استاد اعظم. زيرا اين اثر جديد كتابى است از استاد اعظم به علاوه شرح فلان عالم يا بهمان ملا. هر چه هست اين زيرنويس‌ها در كتاب جديد جزء متن است و ديگر حاشيه و زيرنويس نيست. زيرنويس‌هاى «دورا: زن سى ساله » از همين جنس است. گويا اصل داستان دورا حكايتى است از عهد عتيق و حالا شارحى شيفته بر آن رساله شورآفرين، شرحى جديد مى‌نويسد و اينک چيزى كه در دست ماست، تركيبى است از عهد عتيق و جديد و يک كل به هم پيوسته. مثل خود دورا كه تركيب زيبايى غريبى بين روس، يهود و آسياست؛ وحشى و متمدن و نمى‌دانيم در آن تنهايى‌هاى گاه به گاهش در آن هنگام كه آهوى نگاهش به هيچ جا خيره نيست و هست، آيا به ياد لالايى‌هاى مادرش كه فارسى شيرينى بود و شب را براى بچه‌ها سبک‌تر مى‌كرد، مى‌افتد؟ زبان اين داستان هم مانند ساير داستان‌هاى مرادى پرداخته و كارشده است و شايد در اين داستان به خصوص نوع زبان مرادى كه عموماً از جملات طولانى متشكل از جملات كوتاه در هم رونده است، بيشترين همخوانى را با فضاى داستان دارد كه ريتم داستان را درست‌تر مى‌كند. زيرا كه در اين داستان حركت به مفهوم فيزيكى آن كمتر ديده مى‌شود و هر چه هست دوايرى است حول «دورا» كه جملات طولانى و درهم رونده، كه ريتم را به شدت كند مى‌كنند، در ذات اين داستان به خوبى مى‌نشيند: «و يا: گاهى كه دورا خلال دندانى ميان دندان‌ها مى‌گذارد و سر به هوا با آن بازى مى‌كند و ريتا را به ياد تنها برادرشان كه همين پنج سال قبل صحيح و سالم سكته كرد، مى‌اندازد و اشكش را درمى‌آورد است كه دورا را، ريتا، زنى عجيب و غريب مى‌يابد، آن قدر كه وقتى با اوست، يا حتى فقط مى‌داند كه هست؛ همان دور و برهاست، خود را به دست هر بادى مى‌سپرد؛ چون دورا آن جاست.»

* عجيب است هر چه سعى مى‌كنم، نمى‌توانم خلاصه داستانى از اين داستان ارائه دهم. شايد هم عجيب نيست و درستش همين است.

** بهرام مرادى در همين داستان و يكى دو داستان ديگر مانند «بى‌تابى‌هاى مردِ تاريک» و «بايد بايد بايد جهانى بشوند و صادق‌خان استفاده ابزارى مى‌كند (كرده است)»، نشان از رمان‌نويس تواناى درونش مى‌دهد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

فهرست